فریاد من
ایــن روزهــا دلــم اصــرار دارد
فــریــاد بــزنــد؛
امــا
مــن جــلوے دهــانــش را مے گــیــرم
وقــتــے مــے دانــم کــســی تــمــایــلــے
بــه شــنــیــدن صــدایــش نــدارد
ایــن روزهــا مــــــن
خــداے ســــکــــــوت شــــده ام؛
خــفــقــان گــرفــتــه ام تــا آرامــش اهــالــے دنــیــا،
خــــط خــــطــے نــشــــود . . .!!!
نظرات شما عزیزان:
لحظه ای از غم ایام نیاسود که رفت........
بنویسید از آغوش خدا آمده بود
هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود..........
بنویسید نفهمید کسی دردش را
هیچ کس درک نمیکرد رخ زردش را ........
بنویسید که یک عمر کسی را کم داشت
در نگاهش اتر از حادثه ای مبهم داشت
بنویسید هوای دل او ابری بود
بنویسید که او اسطوره ی بی صبری بود
بنویسید پرش لحظه ی پرواز شکست
بنویسید دلش را به دل پیچک بست
روی قبرم بنویسید دلی عاشق داشت....
دور تا دور دلش یاس و اقاقی می کاشت
رج به رج فرش دلش را گره با خون میزد
شهرتش طعنه به رسوایی مجنون میزد....
بنویسید که با عدل جهان مساله داشت
بنویسید که از آدم و عالم گله داشت
شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود....
بنویسید که پای دلش در گل بود
بنویسید که پروانه صفت سوخت پرش
بنویسید غمی بود به چشمان ترش
بنویسید که همواره غمی پنهان داشت.....
بنویسید به تقدیر و قضا ایمان داشت
بنویسید جوان رفت کهنسال نبود...... بنویسید اگر حرف نزد لال نبود..
پاسخ:چشم حسین تشکر که سر زدی به وبم